فریــاد
فراز وحشت داری، فرود خنجری ای تن
غم آزادگی دارم، به تن دلبستگی تا کی؟
به من بخشیده دلتنگی، شکستن های پی در پی
در این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن
در آوار شب و دشنه چکد از قلب من خوناب
که می بینم من عاشق چه ماری خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن پی آزادی انسان
نمی ترسم من از بخشش که اینک سر که اینک جان
در این غوغای مردم کش، در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن ولی از مرگ شب گفتن
چرا تن زنده و عاشق، کنار مرگ فرسودن
چرا دلتنگ آزادی، گرفتار قفس بودن
قفس بشکن که بیزارم، از آب و دانه در زندان
خوشا پرواز ما حتی به باغ خشک و بی باران
اگر پیرم اگر برنا، اگر برنای دل پیرم
به راه خیل جان بر کف که می میرند می میرم
اگر سرخورده از خویشم، من مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خون تو را کم دارم ای فریاد
شاعر: ایرج جنتی عطایی
مناسبت نوشت: زادروز این شاعر گرامی، فرخنده . . .