حرف حرف رفتن
قبلا رفته است
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایه اش را
که گاه و بیگاه از پشت پنجره ات گذشته بود . . .
شاعر: رسول یونان
قبلا رفته است
فقط می خواهد مطمئن شود
چیزی از او در تو جا نمانده
کمک کن چمدانش را ببندد
چترش را به او پس بده
لبخندش را
آوازهایش را
همینطور سایه اش را
که گاه و بیگاه از پشت پنجره ات گذشته بود . . .
شاعر: رسول یونان
هميشــه بــراي رفتــن و رسيــدن نيســت!
گــاهــي بــراي ايــن اســت کــه
دورت بگــردم و هيچگــاه نــرسم . . .
از: خیـــال خـــام
مــیتــوان پــاسخــی یــافــت؛
جــز بــرای رفتــنهــای نــابهنگــام!
شــایــد رفتــن،
خــود پــاســخِ یــک اتفــاق اســت!
هیچــکس نمیــدانــد،
جــز آنکــه رفتــه اســت . . .
شاعر: نیکی فیروزکوهی
بــوي رفتــن مــيدهــد اينجــا!
بــاد حتــی ســايــههــا را هــم . . .
شاعر : سید علی میرافضلی